نوشته های برچسب خورده با ‘شعر’

دعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست
شیر می غرند و چــــون وامیرسی بزغاله اند

سرد شد دل از دم این پهلوانان غرور
رستم اند اما بغل پرورده های خاله اند

به صورت کامل اینجا بخوانید: ( + )

=-=-=-=-=
Powered by Bilbo Blogger

آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل

منتشرشده: 2008/02/17 در حافظ, شعر
برچسب‌ها:,

ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ای                     فرصتت باد که دیوانه نواز آمده‌ای
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت                    چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ     چون به هر حال برازنده ناز آمده‌ای
آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل                چشم بد دور که بس شعبده بازآمده‌ای
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب                   کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم              مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست            مگر از مذهب این طایفه بازآمده‌ای

فالی گرفتیم و این شد. خدا به خیر کند!